- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
فارغ از خود کی کند ساز پریـشانی مرا بس بود جمعـیتم کز خویش میدانی مرا در بساط وصل، چشم و لب ندارند اختلاف گـر بـگـریـانی دلـم را یا بـخـنـدانی مـرا خیزران از حرمتم برخاست اما بد نشست کاش ای بابا نـمیبـردی به مهـمانی مرا چند شب بیبوسه خوابیدم دهانم تلـخ شد نیستی دخـتر مـرنج از من نمیدانی مرا دخـتــران شـام مـیگـردنـد هـمـراه پــدر کاش میشد تا تو هم با خود بگردانی مرا دخترت نازکتر از گل هیچ گه نشنیده بود گوش من چون چشم شد اسباب حیرانی مرا تخت و بختی داشتم از سلطنت در ملک خویش کاش میشد باز بر زانـوت بنـشانی مرا انتظاری مانـده روی گـونهای پـژمردهام میتوان برداشت با بوسی به آسانی مرا شبنم صبحم، خیالم، خاطـرم، شوقم، دلم ارتباطی نیست هرگز با گرانجانی مرا چشم تو هستم، ز غیر من بیا بگـذر پدر چـشمپـوشی کن کـفـن باید بپـوشانی مرا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
دنیا برای درک مقـامش محـقـر است او بـارگـاه جـلـوه آیـات کــوثـر اسـت مـریـمتـرین کـنـیز خـدا در خـرابـهها گریان ذبح تشنۀ خود مثل هاجر است ممسوس ذات حضرت پروردگار شد مستغـرق صفات جمالی این سر است با مـد آه او هـمــه مـعــراج مـیرونـد سیر و سلوک فاطمهها، اشک محور است سیلی که خورد نرگس چشمش شهید شد اما هنوز چـشم ترش نـاز پـرور است چشم و چراغ قافـله گم شد میان دشت شرح مصیـبتـش چقدر زجرآور است عمه بنفشههای تنش را شمرد و گفت با لالـههـای پیـکـر بـابـا بـرابـر است بابا که گوشوارۀ عـرشی فاطمه است گریان گـوشـوارۀ خـونین دخـتر است بـانی قـتـل حـوریـه، بــازار شـام شـد بانی قـتل حوریه، چوب ستمگر است حـتـی برای دفـن تـنـش بـوریـا نـبـود تـشیـیع پیکـرش ز پدر بیریا تر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بابا پناهـگـاه جـهـان گـسـترت کجاست تـنهـا به شـام آمدهای لشکـرت کجاست مـشـتاق دسـتـبـوسـی بـاب الـحـوائـجـم عـبـاس، آن بـرادر نـام آورت کجاست دیـدم بـه کـربـلا بـدنت پـاره پـاره بـود نالان ز پا فتادم و گـفـتم سرت کجاست امشب ولی به عکس شده صحنه وصال بینم سرت میان طبق، پیکرت کجاست ای قـائـم الـصلـوة بـبـین صبـح میدمـد وقت اذان رسیده علی اکـبرت کجاست مشکن دل رباب که او دل شکسته است بشکن سکوت را و بگو اصغرت کجاست روی کـبـود شاهد مـظـلـومی من است ای کان عـدل محکـمه داورت کجاست از در مران «کلامی» هجران کشیده را ما را پـناهگـاه بغـیـر از درت کجاست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
آمدم ویران کنم این کاخها را بر سرش شام را میکوبم این شامِ بلا را بر سرش من به زیرِ پای زینب میکـشانم شام را مثل این خـاکِ خـرابه میتکـانم شام را شعله دیدم لیک از عشق تو تب کردم خودم مردمان نانـجـیـبش را ادب کردم خودم سِـیـرِ معـراجـی جـمالی را جلالی آمدم تا در آغـوشت کشم با دست خـالی آمدم رأس نی دیدم سرت را زخمِ رویم خشک شد مثل خشکیِ گـلویِ تو گـلویم خشک شد چند شب بیبوسه خوابیدم دهانم تلخ شد زجر زد روی لـبم شیرین زبانم تلخ شد عـمـهام میگـفـت با او راه میآیـد نـزن نالـهاش خامـوش شد کـوتاه میآید نـزن بچه است از داد میترسد نزن اما زدند دختر از فـریاد میتـرسد نـزن اما زدند فرش راهت میشود این موی درهَم ریخته بوسه میگیرم زِ تو ای روی درهَم ریخته عمه جان حس میکنم مژگان بابا کم شده خیـزران ای داد یک دندان بابا کـم شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
مِنَّت ویرانهاش را خِیلِ مُژگان میکِشند گنجها را غالباً شاهان به ویران میکِشند زحـمتِ زائرِ نـوازیهایِ او را از قدیم جبرئیل و آدم و نوح و سلیمان میکِشند او شبیهِ زینب و فرمان پذیرش عالم است بارِ او را آسـمـانیها به قـرآن میکِـشند در خـرابه ماند اما کاخ را ویـرانه کرد اَمرِ او را آفتاب و باد و طوفان میکِشند گریه را از فاطمه آموخت تا زهرا شود از دو چشمانش خجالت اَبر و باران میکِشند آنکه دختر دارد این را زودتر حس میکند دخـتران نازِ پدر را با پدرجان میکِشند پایِ او عـادت ندارد بر زمین باشد اگر عمهها جایِ عمو او را به دامان میکِشند موقعِ خوابش فرشتههای غـمگینی فقـط بالِشان را رویِ تاول های سوزان میکِشند عمههایش نیمهشب وقتی که خوابش میبَرد یک به یک از پایِ او خارِ مغیلان میکِشند دیگر از بازی بدش میآید از وقتی که دید چادرش را هر طرف با دستِ طفلان میکِشند با طنابی که به دستش داشت مشکل میرود با طنابی که به گردن داشت آسان میکِشند سنگ بود و چنگ بود و شعله اما هیچ یک طفـل را دنبـالِ بابا نـیـزهداران میکِشند گفت دیگر عمه دندان های شیریام نماند وای با سیلی چرا در شام دندان میکِشند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
آسمان ابری شد آخر پا به پای صورتم آفـتابی نیست بعـد از تو هـوای صورتم شد سپید از داغ و برعکس مصیبت دیدهها رخت نو پوشیده مویم در عزای صورتم از دو چشم خود فرات و دجله آخر ساختم تا کمی لب تر کنی در کربلای صورتم بسکه دنبال سرت افـتان و خـیزان آمدم مانده روی خاک صحرا رد پای صورتم با عمو حرفی نزن از بسکه سیلی خوردهام مانده روی دست های زجر جای صورتم مردم از دلتنگی ات بابا مرا محکم ببوس بوسه با اینکه ضرر دارد برای صورتم صورت زخمی اگرکه باب میل بوسه نیست گیسوانم را نوازش کن به جای صورتم آه بگـذارم پـدر این بار با این وضعـیت دست هایی که نداری را کجای صورتم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ماهِ بعد از چارده یک روزهاش هم کامل است گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است میرسد وقتی که تا ترقوه جان، بین عرب گـفـتن یک یا رقیه راه حل مشکل است در عرب با اینکه نامت شد رقیه، آخرش پیش بابایت نشان دادی که جان ناقابل است گاه میمیرد کسی در لفظ از دوری یار گاه مانند تو هم میگوید و هم عامل است ذکر تو زیر زبانم هست و تربت در کَفم آب وقتی هست در واقع تیمم باطل است هم که بابا را به یک لبخند جان تازهای هم برایش بوسۀ از راه دورت قاتل است تا بگیرد بوسه خم شد نیزه سوی گونهات قبله از آن روز نزد اهل معنا مایل است شد دخـیل دامنت دستم که کـشتی نجات هرکجایی که توقف کرد آن جا ساحل است گوش پـاره جای خود، اما دلیل گـریهام از شـنـیدن های الفاظی شبیه سائل است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
یقیناً دارد از مولا و از زهرا نشان این طفل که میآید به دست بسته و قد کمان این طفل اگر مادربزرگش را چهل تن میزدند آن روز چهل منزل کتک خوردهست از یک کاروان این طفل محک خوردهست با هرسنگ بین راه صبر او که پس دادهست مثل عمۀ خود امتحان این طفل نبین سر میگذارد روی خاک سرد ویرانه که جایش بوده در آغوش بابا یک زمان این طفل نمیدانم چه رخ داده ست بین راه که حالا قدش طعنه زده بر قامت پیرزنان این طفل نبین حالا به این لکنت زبانش شهر میخندد که بوده روزگاری دختری شیرین زبان این طفل دو پای خالی از خلخال دارد، در عوض حالا دلی پُر دارد از دست سنان و ساربان این طفل
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دسـتی به چـشم های ترم خـورد بیهوا سر نیزهای به بال و پرم خورد بیهوا از جانب یـهـود بـبـین پـارههای سـنگ از چـند زاویـه به سـرم خـورد بیهـوا بابا هنوز خون تو بر نعـل اسب هاست این مُهـر سرخ بر کـمرم خورد بیهوا پهلـوی من شکـسته شد و عمه پـیر شد بسکه لـگـد به اهل حـرم خـورد بیهوا وقتی که خیزران به لب خشک تو نشست انـگـار تـیـر بر جـگـرم خـورد بیهـوا عمه گرفته چشم مرا، فکر کرده است! بابا به تـشت زر نـظـرم خـورد بیهوا قصد زدن نداشت، فقط ناز کرده است! مردی که چکمهاش به سرم خورد بیهوا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بـایـد کـه شـرح داد خـرابـات طـور را پای تو ریخـت زمـزم اشک طهـور را باید که شست زلف تو را با گلاب ناب چون راهبی که درک نموده حضور را از بس که باد پـنجـه زده بین زلـف تو بـایـد کـه بـاز کــرد گـرههـای کـور را پـاهـایم آبـلـه زده بابا، عـمو کجـاست؟ بـایـد عــمــو ادب بـکــنــد راه دور را انـبان به دوش، خانۀ ما هم سری زدی سـهـم خـرابـه کـردهای آیــات نــور را همراه اشک، سورۀ کـوثر بخوان پـدر بابا بخـوان برای همه، این سـطـور را حـوریـه را کـنـیـزی مـنـزل نـمی بـرند در بین طشت زمزمه کن«یا غیور» را از روی نیزه زمزمه کن «ان یکاد» را دیـدی به دور قـافـله چـشمان شور را؟ نــفــریـن کـنـم بـانـی بــزم شــراب را طشت طلا و بـوسـۀ چـوب جـسور را جـان میدهـم بـیا و مرا تا نـجـف بـبـر تا که دوبـاره حـس بکـنم آن غـرور را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
یه باغـچه گُل با سـاقۀ شـکـسته خــرابــه و مـخــدرات خـســتـه نیـسـتی شده کُـنج خـرابه خـانهم دخـتـرا مـیزنـن زخــم زبــانــم چـقـدر صدا زدم؛ بـابـا کجـایی؟ سخته تو صحرا گم شدن خدایی قـصّـۀ غــصّـههـام نــداره آخـر حـق بـده تـاره چـشـم دائـمـاً تـر سیلی زدن به صـورت مـنی که تو شـهـرمون بهـم میگـن ملیکه بـرمـیدارم فـاصـلـمـونـو تـا تو بـایـد بـبـیـنـی حـال خـواهـراتـو محاسنت رو کی به خون کشانده؟ خاک یـتـیـمی رو سرم نـشانده؟ بـریم یه جـایـی که گِـلـه نبـاشـه بـین مـن و تـو فـاصـلـه نـبـاشـه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
ای وای اگر مـوی سـرت سوخته باشد در آتـش خـیـمه جـگـرت سوخـته باشد سخت است که فـریاد زنی در دل آتش چون حـنجـرۀ نوحه گرت سوخـته باشد بیهـوده شود کـوشـش پـرواز و پـریدن از ناقـه اگر بـال و پـرت سوخـته باشد چون شاخۀ خشکی که به هر ضربه میفتی مخصوصاً اگر برگ و برت سوخته باشد آتش که بیفـتد به سر و روی تو از بام انگار جهـان در نـظـرت سوخـته باشد تاریک شود شام غمت تیـره تر از شام وقتی روی نیـزه قـمـرت سوخـته باشد با حرمـله سخـت است صدا کردن بابا با سیـلی اگر چـشم تـرت سوخـته باشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
آمـدی جـانم به قـربـان شـمـا بابای من مـهـربانِ ساکـن بر نـیـزهها بـابـای من جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا من بدم میآیـد از طشت طلا بابای من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
نمانده ذرّهای حتی به جسم خسته جان اصلاً نه ماند از شدت لکنت مرا شرح بیان اصلاً بیا عمه کمک کن رأس بابا را بده دستم نمانده در تن رنجور و بیمارم توان اصلاً شباهـت های بسیاری میـان ما دوتا باشد نباشد در شمردن های این غم ها زمان اصلاً شکسته مثل بازویم پدرجان بین ابرویت ندارد هیچ درمانی گمانم این و آن اصلاً الهی بشکند دستش نه لب مانده نه دندانی برای مردم کافر دگر قرآن نخوان اصلاً بمیرم من بمیرم من بمیرم من چه حلقومی تنت که جای خود رأست نبوده در امان اصلاً بغل میگیرمت محکم تو را ای بهتر از جانم تو را هرگز نخواهم داد دست دیگران اصلاً
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دیگر شکستن ندارد، بال و پر کوچک من میترسم از هم بپاشد، این پیکر کوچک من آه ای سر روی زانو، ای ماه آشفته گیسو دیشب خودت روضه خواندی، بر منبر کوچک من این درد درمان ندارد، میدانم امکان ندارد زخم سرت را ببندی، با معجر کوچک من غارت گران دل نکندند، از گوش و از گوشواره انگشت و انگشتر تو، انگشتر کوچک من آتش به جان جهان زد، دستی که با خیزران زد یا بر لب خونی تو یا بر سر کوچک من بابا بـرایم دعـا کن، شـام مرا کربلا کن یکبار دیگر صدا کن: ای دختر کوچک من!
: امتیاز
|
مناجات شب سوم مُحرّم با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
سلام بر تو امـامی که نفـسِ تطهـیری سلام بر تو که چون رحمتی، فراگیری سلام بر تو زمانی که غـرق طاعـاتی سلام بر تو زمانی که روزه میگیری بدون شمسِ پر از خیر و برکت رویت به مـا رسیـد عجب روزگـار دلگـیری گذشت و چشم به راهت جوانیام طی شد نیـامـدی و رسـیده است مـوسم پـیـری نـشـد مـقـدمـه سـازِ ظـهـورتـان بـاشـم منِ خـراب دعـایـم نـداشـت تـأثـیــری چـقدر گریه و توبه به جای من کردی حـلال کن که نکـردم هـنوز تـغـیـیری من از زمان ورودم به قـبـر میتـرسم بیا و ناجی من شـو در آن سـرازیری اجازه هـست کـمی از زبـان عـمۀتـان بخوانم از غـم ویرانه و زمینگـیری؟! *** پدر شبی که رسیدی برای من قدر است رقم زده است بـرایم خـدا چه تقـدیری ببخش این همه امشب به لکـنت افتادم ببخش از رخ سـابق نمانـده تـصویری به تابِ زلـف تو دسـتم نمیرسد دیگر شکـسته بـازوی من در میان درگیری بدون هـیـچ دلـیـلی مـرا کـتک زدهانـد بـدون هـیچ دلـیلی و هـیـچ تـقـصـیری
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( شهادت حضرت رقیه )
ما نیفتادیم شُکرت از قلم ای جان حسین باز میگوییم هردَم دَم به دَم ای جان حسین مادرت فریاد میزد یا بُـنَیَ….سوخـتـیم آذریها تا که گفتند از حرم ای جان حسین نامِ ما را قبلِ ما زهرا نوشته یک به یک مادرت تا گفت گفتیم از عَدَم ای جان حسین هرچه ما داریم از خاکِ عزاداریِ توست روضه آری بشکند پشتِ ستم ای جان حسین شیعه با این روضهها قد راست کرده تا اَبَد دارم از این اشکها تیغِ دودَم ای جان حسین دلخوشیِ ما از این دنیا فقط عشق است عشق با تو میسازیم با هر بیش و کم ای جان حسین قـبـلِ نـامِ مــادرم نــامِ تـو را آمــوخــتــم با اذانش گفت وقتی مادرم ای جان حسین این کریمیِ تو ما را یاکریمت کرده است ما گِره خوردیم با اهلِ کَرَم ای جان حسین شُکر دستم پیش این و آن نمیگردد دراز شُکر هستم با تو تنها محترم ای جان حسین هرچه از عمرم اگر مانده است میگویم حسین سیر هستم از همه غیر از حرم ای جان حسین در خـرابه خوابِ بابا دیـده و بیحال بود مینوشت از اشکها با قَدِ خَم ای جان حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
وقـتـش نشد دیگـر تو را راحـت ببـینم انـدازۀ قـدری فــقـط صـحـبـت بـبـیـنـم من کار واجب با تو دارم، وقت تنگ است باید تو را دیگـر به هـر قـیـمت بـبـیـنم رفـتی به روی نیـزههـای این و آن که روی تـو را از دور با حـسـرت ببـیـنم مهمان نوازیهای این مردم عجیب است من که نشد خیری از این دعـوت ببینم حـتی نگـاه زجـر مـلـعـون داده زجـرم تا کی بـمانـم زجـر با وحـشـت بـبـیـنم دیـر آمدی، شد چـشم هایم تار و کـم سو باید تو را با سخـتی و زحـمـت ببـیـنـم دیدم سرت این روزها خیلی شلوغ است یک جا نـشد دور تو را خـلـوت ببـیـنم ای کاش میمردم پدرجان قبل از اینکه رأس تو را در تشت، در غربت ببـینم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
این همه زخم که بر پیکرِ من جا انداخت هستیام را بخـدا از نَـفَـس و نـا انداخت از همان نیزه به من خیره شدی، میدانم دیدنم خـوب تو را یاد دو غـمها انداخت اوّلـین غـم که اسـارت زدهام در پـیـشت دوّمین غم که کسی با لگد امضا انداخت سیـنه و پهـلـو و بـازو.. هـمۀ اعـضـایم یـادِ زخـمِ بـدنِ حـضرت زهـرا انـداخت وقت غـارت، کسی آمد بـبرد گـوشواره گوشِ من پاره نمود و طـرفم پا انداخت دیدم از دور که قرآن ز لبت جاری بود و کسی سنگِ بزرگی، سویِ لبها انداخت کاش میمُردم و این صحنه نمیدیدم که حرمله کعبِ نیای را طرفِ ما انداخت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
دمشق چون صدف و، گوهر است این بانو تـمـام دلـخـوشیِ اکـبـر است این بانـو پیـمبری به صبـوری و حـلم اگر باشد خـدا گواست که پیغـمبر است این بانو زبان الکن ما عاجز است از وصفـش چه خوانمش؟ نوۀ حیدر است این بانو حسین کشتی عشق است و خوب میدانیم برای کـشـتی او لـنگـر است این بـانو بدون خطبه هم او کوفه را به هم بزند چرا که فاتح صد خـیبر است این بانو دوباره دست به سینه، به سمت گنبد او سلام هر شب هر نوکر است این بانو کـتاب زنـدگی او سـه آیه داشت فـقـط شـبیه مـادرمان، کـوثـر است این بانو
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
امشب که هـستم دعـوت باب الحوائج دم میزنـم از سـاحـت بـاب الحـوائج هر جا کـم آوردم نـشستم رو به قـبـله دادم سـلامـی خـدمـت بـاب الحـوائـج زانـو زدم در محـفـلش قـیمت گـرفتم انـسـیـه، حسنـا، هانـیـه، حورا، رقـیـه آئـیـنـه دار حــضـرت زهـــرا رقــیـه نـامش شـبـیــه نـام زهرا گـریـه دارد
: امتیاز
|